مهسان نبی پور

تشکر از علی ورویا جون

امروز اومدم اینجا فقط به خاطراین موضوع که تو وبلاگ تاحالا اسمی از کسایی که توبزرگ شدنت کمکمون کردن  وخیلیم دوست دارن نبردم .خاله طیبه خیلی دوست داره خیلیم خونشون رفتی وخونشونو خیلی دوست داری از زمانی که بیست روزت بود تاحالا وقتی نبودم میزاشتمت خونشون. رویا دخترخالتم خیلی دوست داره  وقتی  خیلی کوچولو بودی مامان دانشگاه میرفت پیش دخترخالت بودی همچنین علی وآقاحمیدی امیدوارم وقتی بزرگ شدی قدر اونارو بدونی ...
8 مرداد 1392

احوالات مهسان درتیر 1392

دختر نازم روزای زندگیت میگذره  وتو هرروز بزرگتر میشی ودل من واسه نوزادیت بیشتر تنگ میشه. هرچند خیلی شیطونی ولی انقد دوست دارم که با تمام اذیت کردنات یه تار موتو به دنیا نمیدم .انقدر مهربونی که وقتی بابات میاد خونه وخستس میری تنشو دست میکشی خستگیش در بره توکار خونه تو سفره پهن کردن وسایل آوردن کمکم میکنی.منم بعضی وقتها واسه اینکه خستم  هرچند توجیه خوبی نیست یه کوچولو تنبیه ات میکنم وتوهم خبرشو بلافاصله که بابات میاد میرسونی ولی وقتی شبها میخوابی انقد میبوسمت که شاید از عذاب وجدانم کمتر بشه . صبحها میری مهدکودک خدارو شکر مهدتو دوست داری واسه رفتن به مهد صبح زودم صدات میکنم بیدار میشی بدون اینکه غربزنی اسم دو...
8 مرداد 1392
1